در گفتگوهای افواهی از پیران حصار خروان شنیده ایم که «ناصر الدین شاه» چهارمین شاه  قاجار، زمانی به حصار خروان سفر کرده است. این سفر چه زمانی بوده است؟
مطالعه اسناد و گزارش های تاریخی عصر ناصرالدینشاه نشان می دهد که وی بارها از مسیر تهران به قزوین گذشته است. این گذر از ابتدای سلطنت وی، زمانی که پس از مرگ محمد شاه قاجار، به همت امیر کبیر از تبریز به تهران آورده شد تا به جای تخت سلطنت بنشیند آغاز شده و بارها از جمله در سفرهای وی به مناطق غربی کشور تکرار شده است. بدیهی است در مسیر این سفرها گذر وی به «حصار خروان» نیز افتاده است.
با این حال، حداقل یکبار خود وی به تفصیل از اقامت در حصار خروان سخن می گوید و آن زمانی است که عازم سفر سوم خود به فرنگستان بوده است.


ناصر الدین شاه و سفرهای او


ناصرالدین‌شاه قاجار ( تولد: ۲۵ تیر  ۱۲۱۰ ه.ش – قتل: ۱۲ اردیبهشت ۱۲۷۵ ه.ش) که پیش از پادشاهی «ناصرالدین میرزا» خوانده می‌شد، چهارمین شاه از دودمان قاجار ایران بود. از القاب او «قبله عالم»، «سلطان صاحبقران» و بعد از قتل «شاه شهید» است. وی نزدیک به 50 سال بر ایران حکمرانی کرد و طولانی‌ترین دوره پادشاهی را در میان دودمان قاجار دارد. در تاریخ جهان کمتر کسی با این طول زمان، سلطنت کرده است. در ایران دوره اسلامی، سلطان سنجر سلجوقی و شاه طهماسب صفوی تنها کسانی هستند که بیش از 50 سال حکومت کرده اند.

ناصرالدین شاه در شکارگاه

ناصر الدین شاه، نخستین پادشاه ایران بود که خاطرات خود را به تفصیل نوشته است. او علاقه وافری به شکار، سیر و سفر و گشت و گذار داشت و خاطرات سفرهای خود را هم اغلب مشروح نوشته است. این نوشته ها اطلاعات تاریخی جالبی درباره مناسبات دربار قاجار، وضع مردم ایران و نوع زندگی آنان را ارائه می دهد.
سفرهای مهم ناصرالدین شاه در داخل کشور عبارتند از: دو سفر به خراسان در سال های  1283 (در یادداشت اول کتاب سفرنامه خراسان، انتشارات فرهنگ ایران زمین، 1354، سفر اول به خراسان 1286 ذکر گردیده است. 


ناصرالدین شاه و اعتضادالسلطنه؛ منشی و کاتب او

روزنامه اخبار این سفر، به تحریر علی نقی خان حکیم الممالک انشاء و به خط علی اصغر در کارخانه ی آقامیرباقر طهرانی در 485 صفحه و چند تصویر کار میرزابزرگ غفاری به چاپ سنگی رسیده است.  و 1300 ه.ق. (در این سفر میرزاابراهیم آقا آبدار امین السلطان در راه وفات می کند؛ شرح این سفر که به تحریر خود شاه است، توسط محمد حسن خان اعتماد السلطنه به سال 1306 به صورت چاپ سنگی و خط خوش در دارالطباعه خاصه دولتی انتشار یافته و تجدید طبع آن به صورت لوحی (افست) در سال 1354 توسط انتشارات فرهنگ ایران¬زمین زیر نظر ایرج افشار سیستانی در اختیار علاقه مندان قرار گرفت.
او دو سفر به گیلان در سالهای 1286 و 1304 ه.ق. هم داشت اما سفر دوم را تا قزوین ادامه داد و به علت برف و کولاک شدید این سفر را ناتمام گذاشت و به تهران بازگشت. سفر دیگری به مازندران در سال 1292 ه.ق. و سفری به عراق عجم (ولایات مرکزی ایران) در سال 1309 ه.ق. داشت. علاوه بر سفرهای بلندمدت، پیوسته به خصوص در فصل تابستان به مناطق خوش آب و هوای نزدیک تهران مانند فیروزکوه، شهرستانک، دوشان تپه، جاجرود، کن و سولقان، آهار، شکراب و... می رفت و شب و روز را در کوه و صحرا به سر می برد و در این مورد نیز متناوباً به درج خاطرات خود می پرداخت.
افزون برموارد مذکور در فوق که مربوط به سفرنامه های منتشرشده ی وی می باشد، سفرهای دیگری به اقصی نقاط کشور داشته است که یا در اوایل پادشاهی او بوده و خاطرات خود را ننوشته و یا منتشر نشده است. او ظاهراً 7 سفر نیز به قم داشته است که 4 بار آن در خلال سفرهای دیگر و 3 بار فقط برای عزیمت به قم بوده است. 

دلقک های دوره ناصرالدین شاه که مأمور خنداندن او بودند

ناصرالدین شاه چند سفر هم به خارج از ایران دارد. در سال 1287 ه.ق به عتبات عالیات سفر نمود و به زیارت بقاع متبرکه عراق رفت و سفرنامه آن را از خود به یادگار گذاشت.
او همچنین سه بار هم در سالهای 1290، 1295 و 1306 ه .ق. به فرنگستان رفت و سفرنامه های خود را از لحظه حرکت از تهران و گاهی چند روز قبل از حرکت تا زمان برگشت به تهران به رشته تحریر درآورد. خاطرات وی در سفر اول و دوم به خط خودش و در سفر سوم به تقریر وی و خط همراهانش از قبیل دخترش «فخرالدوله»، البته تا مرز ارس، «غلامحسین خان امی خلوت»، «ابوالقاسم خان ناصرالملک»، «ابوالحسن خان فخرالملک» و غیره نوشته شده است.
فهرست سفرنامه های نوشته شده ناصرالدین شاه به ترتیب تاریخی موارد زیر است:
1.    سال 1283 ه.ق: سفر اول خراسان که 6 ماه طول کشید.
2.    سال 1286 ه.ق: سفر گیلان که 2 ماه طول کشید.
3.    سال 1287 ه.ق: سفر عتبات که 5 ماه و اندی طول کشید.
4.    سال 1290 ه.ق: سفر اول اروپا به اصرار میرزاحسین خان سپهسالار اعظم و صدراعظم وقت که 5 ماه و 9 روز طول کشید.
5.    سال 1295 ه.ق: سفر دوم اروپا که 4 ماه و 9 روز  طول کشید. از این سفر او چراغ برق و گاز را به ارمغان آورد.
6.    سال 1300 ه.ق: سفر دوم خراسان که 4 ماه و چند روز طول کشید.
7.    سال 1304 ه.ق: چمن سلطانیه و سفر نیمه تمام گیلان که تا قزوین رفت و به خاطر برف و کولاک برگشت.
8.    سال 1306 ه.ق: سفر سوم به اروپا به خاطر عزیزالسلطان (ملیجک سوم) که 6 ماه و 12 روز به طول انجامید.


درباره سفرنامه سفر سوم


اشارات مورد بحث ما درباره «حصار خروان» در سفرنامه سوم او ذکر شده است. این سفر که آخرین و طولانی ترین سفر او به فرنگستان است در بهار 1268 ه.ش (شعبان 1306 ه.ق) آغاز شده است. چنانکه پيشتر گفتیم متن سفرنامه این سفر را خود او ننوشته است. مطالب مربوط به داخل ایران (از تهران تا ارس) به قلم دخترش «فخرالدوله» نوشته شده است. بنابراین نکاتی که درباره حصار خروان نوشته شده به قلم فخرالدوله است.

«توران آغا» ملقب به فخرالدوله از دختران با سواد و ادیب ناصرالدین شاه بود. مادر وی «خازن‌الدوله» نام داشت. او زن صیغه ای ناصرالدین شاه و «گرجی تبار» بود. فخرالدوله خواهر دیگری به نام «تومان آغا» ملقب به فروغ‌الدوله و ملکه ایران داشت که همسر علی خان ظهیرالدوله (صفا عليشاه) شد. تومان آغا و شوهر و فرزندانش به سلک دراویش درآمدند و همزمان فراماسونر هم بودند. نامه های فروغ الدوله و نیز اسناد ظهیرالدوله را ایرج افشار سیستانی گردآوری و منتشر کرده است.

«توران آغا فخرالدوله» دختر ناصرالدین شاه که با پدرش به حصار خروان آمد. او نویسنده بخش حصار خروان سفرنامه است.

فخرالدوله داستان‌های شفاهی ایرانی را مکتوب کرد. آثار فاخری چون «رستم نامه» و «امیر ارسلان نامدار» را او نوشته اشت. این داستانها را «نقیب الممالک» قصه گوی مخصوص ناصرالدین شاه، برای شاه تعریف می کرد. فخرالدوله هم پشت پرده می نشست و این قصه ها را می نوشت و برای آنها نقاشی می کرد. نگارنده بارها این دو اثر را خوانده است. ویژگی بارز هر دو قصه امیر ارسلان نامدار و رستم نامه، استفاده هنرمندانه از فن «تعلیق» است. برای آشنایی بیشتر با جلوه های ادبی این آثار می توانید به مقاله مرحوم دکتر غلامحسین یوسفی درباره «نقیب الممالک» که در کتاب «دیداری با اهل قلم» (تهران. انتشارات علمی) منتشر شده، مراجعه کنید.

بنابراین نویسنده بخش های مربوط به ایران در سفرنامه سوم، بانوئی با ذوق بود.

فخرالدوله با پدرش و همسر خود مهدی قلی خان، مجدالدوله به سفرهایی ییلاقی  می‌رفت و ضمن سوارکاری و تیراندازی وقایع سفر را ثبت می کرد. او دیوان شعری با چندهزار بیت شعر نیز داشت که با خط خود آنها را نوشت. این دیوان شعر در کتابخانه سلطان محمودمیرزا در پاریس نگهداری می‌شد و در حال حاضر سرنوشت آن مشخص نیست. از فخرالدوله غزلیاتی به سبک عراقی در تذکره‌های دوران ناصری منتشر شده است.

این بانوی ادیب، عمر طولانی نداشت و در 33 سالگی به مرض «سل» در گذشت. بر سنگ گور او در صحن حرم حضرت فاطمه معصومه (س) چند بیت از اشعرار او را هک کرده اند.
سفرنامه سوم با عنوان «روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان» به تصحیح «فاطمه قاضیها» و «محمد اسماعیل رضوانی» در یک مجلد از سوی موسسه انتشاراتی «رسا» در تهران چاپ شده است.



آغاز سفر

تدارک سفر از اوائل فروردین و ماه شعبان آغاز شده است. در حالی که پيش سفر وضع دربار در تهران به هم ریخته بود. زنان دربار از نبود چندماهه شاه در حیرت و سرگردانی بودند و چاکران و غلامان مرتبط دور و بر شاه را شلوغ می کردند. شاه در ذکر وقایع روز سه‌شنبه تا پنجشنبه 8 تا10 شعبان (21 تا 23 فروردین) این اوضاع را شرح می دهد. بخش هایی از آن را با اختصار ذکر می کنیم:

«امان امان از دست مرد و زن و عوام‌الناس،‌ حقيقت غلط كرديم اعلان سفر فرنگ كرديم، روز سه‌شنبه هشتم شعبان است و ما باز گرفتار و مشغول. ناهار را رفتيم بالاخانه سردر شمس‌العماره خورديم، بعد آمديم پائين دور درياچه، مثل ملخ‌ آدم ايستاده است، از همه قسم و همه جنس دو تا چادر هم برپا بود... اجتماع زيادي ايستاده بودند، امين‌السلطان، امين‌الدوله، سايرين همه بودند، عزيزالسلطان هم با اتباعش ايستاده‌اند...»

شاه در فکر تدارک سفر است که همه چیز به هم ریخته است:

«بعد من مغزم پر از خيال و كار بود، رفتم طرف نارنجستان دراز، امين‌الدوله و امين‌السلطان را همراه برده با آنها گفتگو مي‌كردم و روي نيمكت نشسته حرف مي‌زدم، در اين بين ديدم قيه و آشوبي برپا شد و از طرف پاي تالار موزه داد و بيدادي بلند است، گفتم چه خبر است، خيال كردم شايد عزيزالسلطان اصرار كرده توي قايق نشسته است و طوري شده توي آب افتاده است، خيلي متوحش شديم... معلوم شد محمدحسن ميرزا و باشي را عزيزالسلطان توي قايق نشانده آنها هم آمده‌اند وسط حوض جوش، باشي خواسته است محمدحسن ميرزا را نزديك فواره بياورد كه آب فواره برويش بريزد او نمي‌گذاشته، كشمكش كرده يكبار قايق برگشته است و اين دو نفر با لباس و كلاه زير آب رفته‌اند قايق وارونه هم روي آنها تقريباً 10 دقيقه بوده است، بعد بيرون مي‌آيند و مثل موش آب كشيده مي‌روند توي اطاق سياه سرايدارباشي و مي‌فرستند از خانه‌شان رخت و كلاه تازه مي‌آورند و عوض مي‌كنند.»
سفرا و دیپلماتهای خارجی برای وداع به محضر شاه می رسند. در آن روزگار به سفیر «وزیر مختار» می گفتند. آمریکا هم در ایران سفیر داشت. بیان این قسمت خاطرات ارزش تاریخی دارد زیرا می توان فهمید در سال 1286 سفرای کشورهای مهم در تهران چه کسانی بودند:


«همين امروز عصرش، سُفرا آمدند به حضور براي وداع سفر فرنگستان و اجماعاً ملاقات شدند، «دالغوركي» وزيرمختار روس احضار شده است. مي‌رود به پطر، «وُلف» وزيرمختار انگليس هم مي‌رود به انگليس، «مسيو بالوا» وزيرمختار فرانسه هم با زنش مي‌رود به پاريس، «بارون شنك» وزيرمختار آلمان هم مي‌رود به آلمان، از سفرا كسي كه مي‌ماند وزير مقيم ينگي دنيا (آمریکا) است و وزيرمختار اطريش و «شارژ دافر» ايطاليا، «خالد بيگ» سفير عثماني هم مي‏ماند، در سفارت روس «پوچيو شارژ دافر» خواهد بود و در سفارت فرانسه هم «شارژ دافري» كه تازه آمده و آدم پوسيده اي است.»


وضع دربار و حرم خانه آن قدر به هم ریخته است که شاه تمایل ندارد همه آنها را بنویسد. شاه حتی در مستراح هم از دست چاکران استراحت ندارد و یکی پشت در ایستاده تا از شاه انعام(!) بگیرد:


«اين اوضاعي كه براي رفتن فرنگ ما فراهم آمده بود در حقيقت نمي‌توان نوشت، از بس از بيرون و اندرون كار سرِ ما ريخته بود هر كس را نگاه مي‌‌كردي يك جور عرض داشت. هر گوشه مي‌رفتيم يكي عريضه مي‌داد يكي عرض مي‌كرد يكي چرند مي‌گفت، يكي انعام مي‌خواست، ديگر آدم ذله مي‌شد، روزي 3 هزار كاغذ و برات و فرمان صحه مي‌گذاشتيم امين السلطان بيچاره كه از بس كار داشت هيچ پيدا نمي‌‌شد گاهي هم كه مي‌آمد با صد من كاغذ، از اين روزها يك روز بعد از اينكه سه هزار برات و فرمان صحه گذاشتيم رفتم جائي توي جائي نشسته بودم ديدم يكي صورتش را چسبانده به درِ جائي و داد مي‌زند و عرض مي‌كند كه من اينجا مي‌مانم و انعام مي‌خواهم وچه وچه؛ هي عرض مي‌كند! آمدم بيرون ديدم نايب برادر باشي است، ايستاده است با مهدي‌خان فراش خلوت قلمدان آورده‌اند پشت جائي، انعام مي‌خواهند، برات آنها را هم صحه گذاشتم، ديدم ديگر با اين وضع نمي‌شود ماند.»


در نهایت شاه تصمیم می گیرد برای رها شدن از آشفتگی دربار دو روز زودتر از موعد مقرر سفر را آغاز کند و همه زنان حرم را غافل گیر می کند:


«اندرون هم كه مي‌رويم زنها مي‌‌ريزند سر آدم مي‌خواهند نعره بزنند يخه‌شان را پاره كنند و گريه كنند اما خودشان را نگاه مي‌دارند، براي روز دوازدهم (شعبان) همه وعده روز دوازدهم را به ما مي‌دهند، فروغ‌الدوله، افسرالدوله، ضياء‏السلطنه، واليه، دخترهاي ما هم همه اندرون آمده بودند و وعده روز دوازدهم را مي‌دادند، خلاصه ديدم با اين اوضاع محال است بتوانيم بمانيم تا روز دوازدهم، خيال كردم روز دهم بي‌خبر دربرويم... صبح روز پنجشنبه دهم (شعبان) از خواب برخاستيم... از خاله پرسيدم چه مي‌پزي گفت: خورش چغاله مي‌پزم توي دلم گفتم امروز اين خورش زهر مار خواهد شد... بعد آمدم دوباره اندرون، باز ديدم هيچكس نيست فروغ‌الدوله را توي حياط ديدم مي‌گفت امروز مي‌روم ديدن فخرالدوله باز عصر مي‌آيم تا روز دوازدهم هستيم بعد از اندرون رفتم بيرون و ديدم الحمدالله هيچكس نفهميد، يواش توي كالسكه نشستم و رانديم... حتي عزيز‌السلطان هم نمي‌دانست ما مي‌رويم... رسيديم به سلطنت‌آباد... نهارخورديم بعد از نهار پياده رفتم باغ گبرها (زرتشتی ها) و عمارت كُنت و غيره را گردش كرديم... بعد عزيز‌السلطان آمد... تعريف مي‌كرد كه همين كه شما رفتيد، امين‌السلطان به اعتمادالحرم و آقا نوري گفت كه شاه رفته است، آقا نوري رفته بود اندرون خبر كرده بود كه انيس‌الدوله و امين‌اقدس و كتاب‌خوان و اقل بكه و اهل قهوه‌خانه كه بايد تا سرحد بيايند، چادر كنند بروند عشرت‌آباد كه شاه امشب مي‌رود عشرت‌آباد كه زنها همه گريه كرده بودند، يك محشري شده بود، قال مقال و همهمه شده بود، كنيزها، زنها همه گريه كرده بودند، امين‌السلطان تعريف مي‌كرد كه در اندرون و ديوانخانه و فراشها، سرايدارها، مردم، نوكرها همه مات شده بودند، توي شهر همهمه غريبي پيچيده بوده است...» (صص 32 تا 34)


 
از تهران تا حصار خروان


ناصرالدینشاه طی روزهای دهم تا شانزدهم شعبان 1306 (23 تا 29 فروردین 1268) مسیر تهران تا حصار خروان را طی کرده است. در راه او با «گله های آهو» مواجه می شود و گزارشی اجمالی از روستاهای خوش آب و هوای مسیر ارائه می دهد:


«سوار كالسكه شده قدرى كه رانديم؛ (صدای) هاى‌هاى بلند شد كه آهو! يك دسته آهو از جلو درآمده بود كه مجد الدوله، ابو الحسن خان، اكبرى و غيره تاختند، درق‌درق تفنگ انداختند؛ نزدند. آهوها گريختند، بعد ما هم سوار شديم و سواره رانديم، صحراى بسيار باصفاى خوبى بود خوش علف و سبز و خرم بود. «محمد پشندى» فراش خلوت، پيدا شد. جولان بازى مى‌كرد دهات را نشان مى‌داد، اسم دهات را مى‌گفت، رانديم براى لب آب كه از «كُردان» مى‌آيد... افتاديم به نهار، امين السلطان و پيشخدمتها بودند، نهار خورديم سر نهار طولوزان و اعتماد السلطنه روزنامه مى‌خواندند. دندان‌ساز و طولوزان را امروز ديدم كه آمده‌اند بعد از نهار سوار شديم رانديم براى (روستای) «چندار» سليمان خان افشار، يك تپه‌اى هست كه نگاه مى‌كند به امامزاده، امامزاده قدرى مخروبه است اما بايد معتبر باشد، گفتم انشا اللّه برگشتن از فرنگ، امامزاده را تعمير كنيم. چندار (املاک) خالصه (سلطنتی) است. دست سليمان خان است يك دهى هم هست، اسمش «قلعه» است؛ ملكى خود سليمان خان است. چندار و قلعه بهم چسبيده است. صحراى بسيار خوب باصفائى است. دهات خوب دارد «وليان»، «دو زنبر» (دوزعنبر)، «سقاها» است، «آجين»، «دوجين»، «فشند» همه از دور دامنه كوه پيداست، خيلى قشنگ. ده «كُردان» هم پيدا بود. دامنه تپه‌اى كه ميان قلعه و چندار است چمن بسيار خوبى سبزى بود.»


موکب شاهی، در طول روز چند بار توقف می کرد تا او استراحت کند و چای عصرانه بنوشد. در یکی از توقف ها، درویش زشت روئی سر می رسد و انعام می گیرد و زنهای دهات به تماشای کاروان سلطنتی می ایستند:


«يك چشمه صاف خوبى هم بود. كنار چشمه آفتاب‌گردان (سایه بان) را زدند افتاديم به چاى عصرانه، جا انداختند دراز كشيدم، يك ربعى هم گويا خوابم برد. برخاستم، عرق كرده بودم، چاى عصرانه خورديم، «مجد الدوله» يك درويش آورده بود مى‌گفت مدح مى‌خواند، درويشِ جاهلِ بدگلى بود، قدرى خواند انعامش دادم رفت. پيشخدمتها همه بودند بعد سوار شديم از روى تپه آمديم پائين رانديم رو به (روستای) «ينگى امام»، كالسكه را گفته بودم بياورند، راه و بيراه هرطور بود آورده بودند، سوار كالسكه شديم، رانديم، زنهاى زياد از دهات آمده بودند تماشا، نزديك ينگى امام ديگر كالسكه نمى‌رفت سوار اسب شديم، سراپرده را بالاتر از كاروانسرا زده‌اند، وارد منزل شديم، شب سر شام موزيكان‌چى‌ها آمدند زدند، بعد از شام خواننده‌ها آمدند، محمد صادق و پسرهاى آقا على اكبر و غيره زدند و خواندند.» (ص41)


ورود ناصر الدین شاه به حصار خروان


گویا کاروان سلطنتی قرار بود 16 شعبان (29 فروردین) مسیر روستای کوندج را در پيش بگیرد و غروب در کوندج اطراق کند اما از ترس اینکه مبادا «کنه» به جان شاه بیفتد به حرکت ادامه می دهد و با گذر از محیطی سر سبز و خرم و جاده ای صاف و هموار می گذرد تا به حصار خروان برسد: 

«امروز بايد برويم كونده اما چون كونده قشلاق مافيها است و شتر و ايل و حشم آنجا منزل كرده‌اند مى‌گفتند كنه دارد، اردو را نيم فرسنگ بالاتر از كونده در ده حصار زده‌اند بايد امروز برويم حصار. صبح برخاسته رخت پوشيديم، عزيز السلطان آمد، او را ديدم و سوار شد رفت، حرم همه رفته بودند. سه ساعت از دسته رفته بيرون آمده سوار شديم، الحمد للّه از شهرى مَهرى، هيچكس دم كالسكه (مزاحم)  نبود، امين السلطان خودش بود و دو تا گوشش، سوار كالسكه شد، رانديم صحرا همه تا چشم كار مى‌كند صاف است، طرفين جعده دست راست و دست چپ سبز و خرم و پرگل و پرعلف است يك دانه سنگ پيدا نمى‌شود، كوههاى طرف دست راست همه نرم است و مه‌گير هم هست... عزيز السلطان و آدمهايش ايستاده بودند، يك مار قوى بزرگ خيلى كلفت هم كشته بودند، آوردند، ديدم.» (ص 44)

از ادامه سخن او معلوم می شود که در مسیر حصار خروان در آن سالها، «کاروان شتر» هم عبور می کرد. کوندج «مهمان خانه» داشته و مسکن زمستانی «ایل مافی» بوده است. یکی از بزرگان محلی برای شاه پول می آورد:


«بعد از نهار سوار اسب شديم رانديم تا جعده سوار كالسكه شديم، رانديم، رسيديم به‌ مهمانخانه كونده، پشت مهمانخانه خانه، ‌خانه سوراخ سوراخ مثل لانه جانور. (کوندج) قشلاق ايلات‌مافى است كه هنوز هم اينجا هستند. ريش‌سفيدانشان آمده بودند جلو؛ پول و پيشكش‌آورده بودند. يعنى ميرزا محمد خان داده بود، رانديم نيم فرسنگى بالاتر از كونده رسيديم‌ به اردو كه حصار است.» (ص 45)


از اشارات ناصرالدین شاه در این قسمت معلوم می شود که ملک حصار خروان «سلطنتی»(خالصه) بوده و در آن ایام در اختیار علاء الملک بوده است. طبق گزارش شاه، آن ایام حصار خروان جایی آباد و باصفا، با جمعیت زیاد بود. او هیچ یک از روستاهای مسیر را که ذکر کردیم «پرجمعیت» قلمداد نکرده است. اهالی حصار خروان به تماشای کاروان سلطنتی آمده اند. خیمه گاه سلطنتی را در کنار جوی آب و استخری بنا کرده اند. شاه، حصار خروان را آن قدر زیبا توصیف می کند که آرزو می کند بار دیگر فقط به قصد تماشای «گل ورک» به حصار خروان سفر کند:


«حصار اول خالصه بود حالا علاء الملك خريده است حالا ملك‌او است، سراپرده را كنار نهرى زده‌اند، درخت بيد و غيره دارد، جاى باصفائى است، ده‌حصار خانوار زياد دارد اما درخت چندان ندارد، مرد و زن زيادى آمده بودند سرراه تماشا، از اندرون وارد سراپرده شديم، آمدم بيرون چادر ما را جاى بسيار بسيارباصفائى زده بودند، نهر بزرگى كه به قدر سه سنگ آب دارد از دم چادر مى‌گذرد، درخت ‌بيد لب نهر كاشته بودند، زمين سبز بود، تمام اين صحرا گل وَرَك است اما حالا وقتش‌نيست انشا اللّه بايد يك دفعه وقت گل ورك اينجاها بيائيم.» (ص 45)

علاء الملک، با نام اصلی «حاج میرزا عبدالله خان» سومین پسر میرزا نبی خان امیر دیوان قزوینی و ماهنوش لب خانم، سی و ششمین دختر فتحعلی‌شاه بود. علاءالملک برادر صلبی حاج میرزا حسین خان سپهسالار  صدراعظم وقت هم هست. درباره او و دیگر مالکان حصار خروان قبلا به تفصیل طی دو مقاله سخن گفته ایم.

در مدت اقامت ناصرالدین شاه در حصار خروان بساط خنده و کشتی گیری برای تفریح شاه برپا می شود:


«امين السلطان، مجد الدوله، پيشخدمتها بودند. «شاهسون افشار كوچولو» كه دو سال پيش از اين طهران آمده بود دو سال‌بود رفته بود، حالا اينجا پيدا شد، خيلى خوشم آمد. با حاجى ابراهيم انيس الدوله كشتى‌گرفت. خيلى خنديديم بعد جا انداختند.» (ص 45)


شب پنجشنبه 17 شعبان هوای حصار خروان مغشوش می شود. باد و باران شدید نمی گذارد شاه و درباریان استراحت کنند. بارشی که برای کشاورزی خوب است. اما شاه تصمیم می گیرد بازهم به حصار خروان سفر کند و با اقامت چند روزه در کوههای اطراف به صید و شکار بپردازد. اما این سفرها را باید 40 روز بعد از نوروز انجام دهد مثل آن شب، گرفتار بارش شدید و هوای مغشوش نشود:


«دراز كشيدم خوابم نبرد، برخاستيم كه ‌ديدم هوا مغشوش شد و باد پرزورى گرفت و هوا ابر شديد شد و خيلى سرد شد بعد قورق‌ شد حرم آمدند تجير عقب چادر را باز كرديم رفتيم توى صحرا تا آخر بيدها كه لب نهر بود رفتيم اما هوا خيلى سرد بود، در اين بين ابر شديد شد و باد زياد آمد بنا كرد به باريدن. به ‌تعجيل آمديم توى چادر باران زيادى آمد، باران به قدر يك ساعت باريد و اين باران براى‌زمين و زراعت خيلى فايده داشت رعدوبرق زيادى هم شد اما باد از بس پرزور بود ابرها را متفرق كرد،هوا صاف شد.اما تا حالا كه شام مى‌خوريم همين‌طور باد مى‌آيد و خيلى سرد است، مثل زمستان. انشا اللّه بعد از اين هروقت قزوين مى‌آئيم بايد چهل روز ازعيد نوروز گذشته باشد كه وقت بحبوحه گل ورك است و حُكماً بايد انشا اللّه بيائيم و درهمين حصار همين جا كنار نهر سراپرده بزنند و 5-4 شب بمانيم كه روزها سواربشويم برويم كوههاى دست راست به شكار و گردش. (ص 45)



عزیمت از حصار خروان


نهایتاً کاروان سلطنتی پس از یک شب اقامت در جریان سفر سوم به فرنگستان، صبح روز 17 شعبان 1306 (30 فروردین 1268) از حصار خروان به سوی قزوین حرکت می کند. در این بخش اطلاعاتی از ترکیب کاروان و ادای احترام سوارکاران به شاه و قیمت اسب ها، ارائه می دهد که جالب است:


«عزيز السلطان، خودش هم سر سوارها ايستاده بود، ماشا اله مثل سركرده‌هاى كهنه، امين السلطان و غيره بودند، از جلو صف سوارها گذشتيم. عزيز السلطان هم سواره با مامى‌آمد در حقيقت ميرزا محمد خان سوارها را طورى نگاه داشته بود كه جاى ايراد نبود كه هيچكس بتواند عيبى بجويد و ايراد بگيرد، سوارها خودشان و لباس و اسبشان‌همه خوب بود، زين و برگ نو و اسبهاى خوب، اسب از 60 تومان قيمت كمترنداشتند، اسب داشتند كه 100 تومان و 200 تومان مى‌ارزيد. از جلو سوارها گذشتيم، بعد سوارها آمدند، ما ايستاديم از جلو ما گذشتند، رفتند جلو، عزيز السلطان هم ماشا اللّه‌مثل سركرده‌هاى قزاق جلو سوارها مى‌رفت، بعد اسب دواند آمد جلو ما ايستاد، بعد گفتم سوارها همه اسب دواندند، گردوخاك كردند؛ بعد از سان سوار به كالسكه سوارشده رانديم، خير اله خان مافى كه مدتى مأمور اسدآباد افشار بود حالا اينجا پيدا شد، 20- 10 نفر سوار از قصبه اسدآباد آورده بود...»


سپس از مراسم استقبال بزرگان قزوین گزارش می دهد و حاکم وقت شهر، باقر خان که در آبادانی قزوین کوشیده است:


«رانديم رسيديم ‌دكون باغستان، دسته‌هاى سيد و علما و تجار و شاهزاده‌ها همه آمدند، اهل شهر جمعيت‌كرده بودند، 100 نفر سوارهاى قراسوران آقا باقر خان را هم ديدم، خيلى خوش لباس و خوب بودند، يك خيابان خوبى هم مشجر آقا باقر خان ساخته است، خيلى خيابان خوبى‌است از دروازه الى مهمان‌خانه، من توى كالسكه بودم. عمداً سوار اسب نشدم براى اينكه‌ عرضه‌چى و غيره جلو اسب ما ندوند، زن و مرد زيادى از اهل قزوين تماشا آمده بودند.»


شاه در عمارت کلاه فرنگی (سبزه میدان) مقیم می شود و از تلاش باقرخان حاکم وقت قزوین برای آبادی شهر به نیکی یاد می کند:


«همين‌طور رانديم تا وارد آلاقاپو شديم. اين قزوين آن قزوين نيست كه ما دو سال پيش‌ازين آمديم، بالمره عوض شده است در حقيقت آقا باقر خان سحر كرده است تمام‌عمارات و باغها را بطور بسيار خوب همه را تعمير كرده است در حقيقت از نو ساخته‌است، عمارتهاى صفويه و نادرى و رُكنيه همه را از در و پنجره و سنگ‌فرش و پرده وچهلچراغ و مبل و غيره با كمال سليقه و خوبى درست كرده است. كلاه‌فرنگى صفويه‌منزل ما است، توى باغ بزرگ عمارتِ رُكنيه، امين اقدس مى‌نشيند، جاى آن سالى مافخر الدوله مى‌نشيند، حياط بزرگ صفويه را انيس الدوله و ساير حرمخانه مى‌نشينند، ديگر از باغچه‌بندى و درخت‌كارى و سبزى‌كارى و تميزى و قشنگى به گفتن و نوشتن نمى‌آيد، زير كلاه فرنگى حوضخانه بسيار بسيار قشنگى است، توى كلاه فرنگى ديگر از هر قبيل ‌پيشكش؛ شال و پول، شيرينى و اسباب خورده‌فروشى و اسباب قزوين و بنشن و غيره ‌آنقدر پيشكشى گذاشته بود كه آدم سرش گيج مى‌رفت... (ص47)
 

فواید این بحث

ناصر الدین شاه قاجار، از مهمترین حکام ایران در دوره معاصر بود. در دوره طولانی سلطنت او، جهان در شرایط انقلاب صنعتی و استعمار دول استکباری تحولات شگرفی داشت. اما دربار ایران به دلیل ضعف اقتدار، فقدان تدبیر، عدم استفاده از ظرفیت نخبگانی و دانشمندان ایرانی نمی توانست کشور را رشد دهد. همزمان نفوذ عوامل استعمار و منورالفکران در دربار، موجب عقب نگه داشته شدن ایران می شد.

ناصرالدین شاه قاجار، با همه ناتوانی ها و ضعف ها، پادشاهی باذوق بود. شعر می سرود و شرح سفرهای خود را می نوشت. مطالعه خاطرات و سفرهای او به ما کمک می کند وضع دربار قاجار را بیشتر بشناسیم.

بخش هایی که در این مقاله از سفرنامه سوم ناصرالدین شاه به فرنگستان ذکر کردیم نه تنها ما را تا حدودی با دربار قاجار آشنا می سازد بلکه تا حدودی وضع حصار خروان را به تصویر می کشد. روستائی بزرگ، سبز و خرم، با جمعیت زیاد و محیطی دل انگیز که شاه قاجار را به وسوسه می اندازد با وجود سفرهای چندگانه خود به فرنگ، ایام بیشتری را به حصار خروان بیاید. همچنین اشارات مستقیمی از موقعیت ملکی و مالک حصار را شاهد بودیم.