در بخش دوم حکایت "پادشاه متعصب یهودی"
یکرنگیّ عیسی بو نداشت
رمز شناسی مولانا (3)

قوم عیسی را بد اندر دار و گیر حاکمانشان ده امیر و دو امیر
هر فریقی مر امیری را تبع بنده گشته میر خود را از طمع
این ده و این دو امیر و قومشان گشته بنده، آن وزیرِ بدنشان
در آن دوران دین مسیحیت دوازده پیشوا و رهبر داشت و هر قبیله تابع یک پیشوا بود و تمام این دوازده امیر و قومشان همگی تابع آن وزیر بد ذات شده بودند. به او اعتماد داشتند و در همه کاری به او توکل کرده و دستورات او را انجام می دادند.
آن وزیر مکار و حیله گر دوازده طومار بنام هر دوازده پیشوا آماده کرد، این طومار حاوی احکام و دستورات انجیل بود و هر یک از این طومارها با دیگری تفاوت داشت و با یکدیگر همساز نبود و هر یک از آنها را برای آن دوازده نفر فرستاد.
ساخت طوماری به نام هر یکی نقش هر طومار، دیگر مسلکی
حکم های هر یکی نوعی دگر این خلاف آن، ز پایان تا به سر
در یکی راه ریاضت را جوع رکن توبه کرده و شرط رجوع
در یکی گفته ریاضت سود نیست اندرین ره، مخلصی جز جود نیست
در یکی گفته که واجب خدمت است ورنه، اندیشه توکل تهمت است
در یکی گفته که امر و نهی هاست بهر کردن نیست، شرح عجز ماست
به این ترتیب وزیر مکار دوازده قول و دستور مختلف از انجیل را برای هر یک از آن دوازده نفر فرستاد.
او ز یکرنگی عیسی بو نداشت وز مزاج خمّ عیسی خو نداشت
اما به گفته مولانا:
همچو شه نادان و غافل بد وزیر پنجه می زد با قدیم ناگزیر
با چنان قادر خدایی کز عدم صد چو عالم هست گرداند به دم
صد چو عالم در نظر پیدا کند چون که چشمت را به خود بینا کند
این وزیر مکار هم همانند پادشاه متعصب نادان بود و خیال می کرد که می تواند با خداوند قادر و ازلی مبارزه کند. اما داستان به اینجا ختم نمی شود. وزیر حیله ای دیگر اندیشید و وعظ و اندرز را کنار گذاشت و خلوت نشینی را انتخاب کرد.
مکر دیگر آم وزیر از خود ببست وعظ را بگذاشت و در خلوت نشست
در مریدان درفکند از شوق، سوز بود در خلوت، چهل پنجاه روز
خلق دیوانه شدند از شوق او از فراق حال و قال و ذوق او
لابه و زاری همی کردند و او از ریاضت گشته در خلوت دوتو
از وقتی که وزیر به خلوت رفت، شور و اشتیاق و بی قراری اطرافیان و طرفدارانش بیشتر شد. مریدان گریه و زاری می کردند و به او می گفتند که ما بدون تو از نور حقیقت و معرفت محرومیم، اما وزیر پاسخ می دهد:
گفت: جانم از محبان دور نیست لیک بیرون آمدن دستور نیست
دوازده پیشوا به نزد او آمده و خواستار بازگشت وزیر به میان خود شدند.
آن امیران در شفاعت آمدند وآن مریدان در شناعت آمدند
مریدان بارها و بارها به نزد وزیر رفته و خواستار شکست خلوت او هستند اما وزیر همچنان مقاومت کرده و خلوت خود را به هم نمی زند.
من نخواهم شد از این خلوت برون ز آنکه مشغولم به احوال درون
بعد از اصرارهای بسیار مریدان وزیر همچنان بر سر حرف خود است و خلوتش را نمی شکند. سپس هر یک از آن دوازده امیر را پنهانی نزد خود فراخواند و به او وصیت کرد که بعد از من تو جانشین من هستی و بقیه امیران پیروان تو هستند و باید از تو پیروی کنند. هر پیشوایی که از تو پیروی نکرد و در برابرت سرکشی کرد، او را بگیر و بکش و یا اسیرش کن.
وآنگهانی آن امیران را بخواند یک به یک تنها به هر یک حرف راند
گفت هر یک را به دین عیسوی نایبِ حق و خلیفه من تویی
وان امیران دگر، اتباع تو کرد عیسی جمله را اشیاع تو
هر امیری کو کشد گردن، بگیر یا بکش با خود همی دارش اسیر
او به هر کدام از امیران این حرف را زد و او را بعد از خود نایب دین عیسی تعیین کرد و به او سپرد تا زمانی که وزیر زنده است از این موضوع با کسی صحبت نکند.
تا نمیرم من، تو این پیدا مکن دعوی شاهیّ و استیلا مکن
هر امیری را چنین گفت او جدا نیست نایب جز تو در دین خدا
هر یکی را او یکی طومار داد هر یکی ضد دگر بود، المراد
جملگی طومارها بد مختلف همچو شکل حرفها، یا تا الف
حکم این طومار ضد حکم آن پیش از این کردیم این ضد را بیان
پس از ان وزیر چهل روز دیگر در خلوت نشست و سپس خودش را کشت. وقتی دیگران از مرگش با خبر شدند سر و صدا و هنگامه عجیبی به پا شد. و مریدان به مدت یک ماه بر سر خاک او خون گریه می کردند.
بعد از یک ماه، مردم گفتند که از میان شما دوازده پیشوا کدام جانشین هستید؟ تا ما به جای آن وزیر او را پیشوای خود قرار دهیم.
یک امیری زان امیران پیش رفت پیش آن قوم وفا اندیش رفت
گفت: اینک نایب آن مرد من نایب عیسی منم اندر زمن
اینک این طومار برهان من است کین نیابت بعد از او آن من است
یکی از امیران به میان آمد و ادعای جانشینی وزیر را کرد و طوماری که وزیر به او داده بود را هم دلیل و برهان جانشینی اش نشان داد. پس از او دیگر امیران یک به یک همین کار را انجام داده و خود را جانشین وزیر معرفی کردند. و با همین ترفند ساده و زیرکانه صدها هزار مسیحی به دست هم کیش و هم دینان خود کشته شدند.
آن امیران دگر، یک یک قطار بر کشیده، تیغ های آبدار
هر یکی را تیغ و طوماری به دست در هم افتادند چون پیلان مست
صد هزاران مرد ترسا کشته شد تا ز سرهای بریده پشته شد
این داستان یکی از زیباترین داستان های مثنوی است که مولانا به زیبایی نشان داده که چطور فتنه انگیزان می توانند به راحتی در بین بزرگان هر دین رسوخ کرده و ما بین آنها به راحتی اختلاف بیندازد. از طرفی مولانا در این داستان تعصبات کور مذهبی و جنگ هفتاد و دو ملت را مورد نقد و بررسی قررار می دهد و معتقد است که جوهر تمام ادیان یکی است و باید از جنگ و خونریزی و برتری طلبی دوری کرد.
آسیه بیاتانی
بخش ادبیات تبیان